بی تو امشب باز یک گوشه نشستم در خیالم آمدم پیش تو و گفتم که خستم از همه چیز و همه کس به تو گفتم های های گریه کردم زار زار ناله کردم گفتم اینجا غصه دارم هیچکس را هم ندارم از همه چیز و همه کس من گسستم با همین دستهای بستم مثل اینکه کودک هستم از تو پرسیدم تو میدانی که هستم؟ تو به من خندیدی و گفتی که باز هم در این دنیای زیبا چشم بر خوبیها بستم